معرفی کتاب

بهترین رمان های ایرانی

خلاصه نوشته
  • تهیه و ارائه نرم افزارهای سفارشی
  • تجزیه و تحلیل کلیه ی اطلاعات(اکسل، دیتابیس و ...)
  • تهیه و ارائه گزارشات، نمودار و داشبوردهای مدیریتی
  • ارائه نرم افزارهای تحت ویندوز، وب و موبایل
  • انجام امور دیجیتال مارکتینگ، بازاریابی و فروش
  • طراحی سایت و فروشگاه اینترنتی

در این مقاله به معرفی بهترین رمان های ایرانی می پردازیم.


چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم اثر زویا پیرزاد

بهترین رمان های ایرانی

کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم رمانی ایرانی به نوشته زویا پیرزاد است .چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم اسم داستان زیبایی می باشد که به دست نشر مرکز به انتشار رسیده است.

چراغ ها را من خاموش می کنم یکی از پرفروش ترین رمان های معاصر است. شاید بتوان مدعی شد که برای اولین بار در این رمان بود که یک نویسنده زن ایرانی از تردیدهای یک زن متاهل نوشت. قهرمان کتاب زنی است که با ورود یک غریبه به محل زندگی اش و توجه ای که این مرد شاید ناخودآگاه به او دارد دچار یک شک و تردید در برداشت خود از زندگی متاهلی خود می شود. فضای رمان که آبادان قبل از انقلاب است و ارمنی بودن شخصیت های رمان به جذابیت های روایت چراغ ها را من خاموش می کنم افزوده است.

رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم در مورد زندگی چند خانواده ارمنی ساکن آبادان که اغلب کارمند شرکت نفت هستند می‌باشد! داستان به سبک زنانه و از زبان شخصیت اصلی داستان، زنی خانه‌دار به نام کلاریس بیان می‌شود و مشکلات و گرفتاری‌های همیشگی زنها را سوژه نوشتن قرار می‌دهد.

در رمان «چراغها را من خاموش می کنم» با یک داستان خطی و کلاسیک طرف هستیم. زویا پیرزاد به خوبی توانسته است حس یک رمان زنانه را به خواننده انتقال دهد و القا کند. اشاراتی که در طول رمان به جزئیات شده است و توصیفات ریز و دقیقی که تنها از یک ذهن زنانه می توان انتظار چنین توجهی را داشت، این مسأله را تایید می کند. زویا پیرزاد در این رمان بیشتر توجه خود را به یک زن-مادر و خصوصیات و رفتارهای این طیف از زنان معطوف داشته است؛ زنانی که عاشق خانواده هستند و آنقدر خود را غرق در مسائل خانواده کرده اند که در آن ذوب شده و خود را به کل فراموش کرده اند. زنانی که بعد از مدتی یادشان می رود که اصلا خودی هم وجود دارد و احساسات، تمایلات، خواسته ها و ارضای نیازهای خانواده بیشتر از شخص زن-مادر مهم می شود. مثلا در جایی از داستان کلاریس (راوی داستان) با خودش می گوید: «در این هفده سال چند بار ظرف های صبحانه تا عصر نشسته مانده بود؟ شاید فقط یکی دو بار در ماه های آخری که دوقلوها را حامله بودم.». کلاریس زنی میانسال است که ۱۷ سال از ازدواج او با آرتوش می گذرد. آنها صاحب سه فرزند به نام های آرمن (۱۵ ساله)، آرمینه و آرسینه (دوقلوهای شیرین) هستند. آرتوش در شرکت نفت در آبادان کار می کند و اتفاقات رمان نیز در آبادان می افتد.

درباره زویا پیرزاد

زویا پیرزاد (زاده ۱۳۳۱ در آبادان) نویسنده معاصر ارمنی‌تبار ایرانی است که از مادری ارمنی تبار و پدری روس تبار به دنیا آمد، در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد.او در سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را بدست آورد و با مجموعه داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. وی از معدود نویسندگان ایرانی ست که تمام آثارش به فرانسوی ترجمه شده است.

وی سه مجموعه از داستان‌های کوتاه خود را به چاپ رساند؛ «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» مجموعه داستان‌های کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند.

زویا پیرزاد کتاب‌هایی نیز ترجمه کرده‌است، از جمله «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعه‌ای است از هایکوهای شاعران آسیایی.


روی ماه خداوند را ببوس اثر مصطفی مستور

روی ماه خداوند را ببوس اثر مصطفی مستور

روی ماه خداوند را ببوس محبوب ترین اثر مصطفی مستور و رمانی با موضوعی فلسفی و هستی‌شناسانه است. روی ماه خداوند را ببوس نظر بسیاری از فعالان حوزه ادبیات داستانی، تاکنون موفقترین کار مصطفی مستور است. کاری که هم توانست مخاطب عام را جذب کند و هم مخاطبان خاص را با خود همراه سازد. دغدغه های اجتماعی و آنچه که در ساختار کلی زندگی مردم شهرنشین می گذرد عمده ذهنیت این نویسنده را تشکیل می دهد، ذهنیتی که در اغلب آثار او مشهود است .

در داستان این کتاب یونس دانشجوی دکتری پژوهشگری علوم اجتماعی است که دارد پایان نامه‌اش را درباره علت خودکشی دکتر محسن پارسا فیزیکدانی که خودش را از طبقه بیست و چندم یک برج پایین انداخته، می‌گذراند. در این میان، مهرداد دوست دوران دبیرستانش که عاشق دختری آمریکایی شده و برای زندگی با او به آمریکا رفته بود، بازمی‌گردد و در ملاقاتی که باهم دارند، می‌گوید که همسرش جولیا درگیر سرطان و نزدیک به مرگ است، درحالی که یک دختر چهارساله از او دارد. موضوع خودکشی محسن پارسا و مسئله مرگ همسر مهرداد، یونس را که قبلا اعتقادات دینی محکم‌تری داشته دچار ابهامات و پرسش‌هایی فلسفی درباره وجود خدا و معنای هستی می‌کند. این درگیری‌های فلسفی و تردیدهای دینی رابطه او و نامزدش را هم تحت الشعاع قرار می‌دهد و در نهایت تلنگری به او می‌زند:

«سال‌ها منتظرت موندم. همیشه از پنجره پایین رو نگاه می‌کردم تا تو بیایی. تلفن‌ها رو به امید شنیدن صدای تو جواب می‌دادم. وقتی صدای زنگِ در می‌اومد به هوای دیدن تو دَر رو باز می‌کردم. من هم مثل هر دختر دیگه‌ای آرزو داشتم خوش‌بخت بشم و فکر می‌کردم با تو خوش‌بخت می‌شم اما دوست داشتن با خوش‌بختی فرق می‌کنه. یونس تو اگه خداوند رو از بین ما کنار بذاری هردو ما رو کنار گذاشته‌ای. من یا باید خداوند رو به خاطر تو قربانی کنم و یا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم رو انتخاب می‌کنم، یونس.»

مستور در رمان «روی ماه خداوند را ببوس» سوالات هستی‌شناسانه زیادی مطرح می‌کند که ممکن است برای خیلی‌ها پیش آمده باشد. سوالاتی که جدال‌هایی بین عقل و منطق و احساس انسان پیش می‌آورد.

در این اثر دو نوع شخصیت در مقابل هم قرار دارند؛ کسانی که سرشار از سوالات و ابهامات درباره وجود خدا و هدفمندی زندگی‌اند و کسانی که به این سوالات پاسخ داده‌اند.

«روی ماه خداوند را ببوس» از آن دسته داستان‌هایی است که روح دردمند یک انسان از خود بیگانه شده را به خویشتنش بازمی‌گرداند و به او قرار می‌دهد.

قسمتی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس
آدم وقتی می‌میره چه چیزی از دست می‌ده که آدم‌های زنده هنوز اون رو از دست نداده‌اند؟
«به هر حال این سؤالیه که پاسخِ قطعی اون رو ــ اگه پاسخ‌ش مثبت باشه ــ بعد از مرگ می‌فهمیم و اگه پاسخ‌ش منفی باشه، یعنی اگه اصلا خداوندی وجود نداشته باشه، هرگز نخواهیم دانست.» دود سیگارش را از پنجره بیرون می‌دهد و ادامه می‌دهد: «به همین خاطره که می‌گم سؤال وحشت‌ناکیه.» بعد با صدای گرفته‌ای می‌گوید: «جولیا به خیلی از این سؤال‌ها می‌گه سؤال‌های وحشت‌ناک.»
ای پسر عمران! هر گاه بنده‌ای مرا بخواند، آن چنان به سخن او گوش می‌سپرم که گویی بنده‌ای جز او ندارم اما شگفتا که بنده‌ام همه را چنان می‌خواند که گویی همه خدای اویند جز من.
اگه خداوندی هست پس این همه نکبت برای چیه؟ این همه بدبختی و شر که از سر و روی کائنات می‌باره واسهٔ چیه؟ کجاست ردپای آن قادر محض؟ چرا این قدر چیزها آشفته و زجرآوره؟ کجاست آن دست مهربان که هر چه صداش می‌زنند به کمک هیچ کس نمی‌آد؟ هر روز حقوق میلیون‌ها نفر روی این کرهٔ خاکی پایمال می‌شه و همه هم تقاضای کمک می‌کنند اما حتی یک معجزه هم رخ نمی‌ده. حتی یکی. ستم‌گران دائم فربه‌تر می‌شوند و ضعفا در اکناف عالم یا اسیر سیل می‌شن و یا زلزله می‌آد و زمین اون‌ها رو می‌بلعه. اگه هم جون سالم بدر ببرند، فقر و گرسنگی و بیماری سر وقت‌شون می‌آد.

قهوه سرد آقای نویسنده اثر روزبه معین

قهوه سرد آقای نویسنده اثر روزبه معین

کتاب قهوه سرد آقای نویسنده اولین رمان روزبه معین است که در مدت کوتاهی به چندین چاپ متوالی رسیده است. این کتاب با موضوع عاشقانه است که تمِ معمایی – هیجانی دارد و در مدت زمان تقریبا یک ماهه به چاپ بیستم رسیده و می‌توان گفت به نحوی شگفتی ساز است. این رمان تا به امروز بیشتر ازشصت بار تجدید چاپ شده است.

داستان کتاب قهوه‌ی سرد آقای نویسنده

کتاب قهوه سرد آقای نویسنده درمورد آرمان روزبه نویسنده‌ای تازه‌کار است که اولین کتابش موردتوجه منتقدان واقع شده است. او در دفتر روزنامه کار می‌کند و همیشه ابتکاراتش (مثل چاپ چند نامه برای پیدا کردن ریحانه) مورد توجه مخاطبان روزنامه و سردبیر قرار می‌گیرد.

کتاب قهوه سرد آقای نویسنده از کودکی آرمان روزبه شروع می‌شود. او در ۱۰ سالگی عاشق دختری می‌شود که ۱۵ سال از او بزرگ‌تر است. این دختر در خانه‌ی پیرزن همسایه که مدرس پیانو است رفت‌وآمد دارد. آرمان ۱۰ ساله که نمی‌خواهد از دیدار دختر محروم شود، نت‌های تنها آهنگی را که پیرزن برای تدریس پیانو استفاده می‌کند و تنها راه ارتباطش با دختر است، دستکاری می‌کند تا آموزش پیانو مدت بیشتری طول بکشد.

۲۰ سال بعد، آرمان که هنوز احساس می‌کند شور آن عشق کودکی را در سینه دارد به‌دنبال دختر می‌گردد؛ او را پیدا می‌کند و اتفاقات جدیدی رقم می‌خورد که خودتان باید بخوانید!

قسمت‌هایی از متن کتاب قهوه‌ی سرد آقای نویسنده
عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافه‌ی شلوغ می‌مونه، اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی باید چشم‌هات رو ببندی و از بقیه‌ی صداها بگذری و اون‌ها رو نشنوی، صدای خنده‌ها، گریه‌ها، به هم خوردن فنجون‌ها… تو واسه‌م اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم.
رئیس گفت: «اینو خوب می‌دونم که هیچ‌وقت نباید یه سوال رو واسه کسی تکرار کرد، مگه وقتی که مطمئن باشی طرف گوش‌هاش سنگینه، چون در غیر این صورت طرف داره به این فکر می‌کنه چه خزعبلاتی تحویلت بده، اگه می‌خواست راستش رو بگه قطعا همون اول می‌گفت.»
مارال گفت: «هرکسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت‌ها نتونه اون رو گوش بده. یه آهنگ که گذشته رو واسه‌ت تداعی می‌کنه و دلت نمی‌آد اون رو پاک کنی یا بندازیش دور، می‌ذاری اون گوشه کنارها بمونه، گاهی آهنگ‌ها لبریز از خاطره می‌شن و حرمت پیدا می‌کنن. مثل بعضی از آدم‌ها، درسته که شاید دیگه نتونی اون‌ها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمی‌شن، چون فراموش‌شدنی نیستن، اون‌ها همیشه یه جای امن گوشه‌ی دلت دارن.»
درباره روزبه معین

روزبه معین متولد 1370 در تهران، نویسنده، رمان‌نویس، نمایش نامه نویس، و کارتونیست اهل ایران است. او فعالیت حرفه‌ای خود را با نوشتن نمایشنامه آغاز کرد و سپس به نوشتن رمان روی آورد.

بنا بر اظهاراتش نوشتن را از دوران کودکی آغاز کرده و در دوران نوجوانی به کاریکاتور و کارتون علاقه‌مند شده که این هنر او را به سمت خلق چهره‌ها و شخصیت‌های مختلف هدایت کرده‌است. به گفته خودش همواره آدم تنهایی بوده و از تنهایی لذت می‌برد.

معین لیسانس مهندسی شیمی از دانشگاه اراک دارد و تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان البرز به پایان رسانده‌است. چندی از نمایشنامه‌های شاخص این هنرمند در دوران دبیرستان و دانشگاه به روی صحنه رفته‌است. او در کنار نویسندگی در زمینه‌های مختلف هنری از جمله طراحی و شخصیت پردازی کارتونی (کاریکاتور) فعالیت می‌کند. وی همزمان با تحصیل در دانشگاه، دوره‌های تئاتر و نویسندگی را نیز گذراند.

فعالیت حرفه‌ای خود را به عنوان نویسنده با نمایشنامه‌نویسی آغاز کرد. معین از سال ۱۳۹۲ شروع به نوشتن رمان قهوهٔ سرد آقای نویسنده کرد و در سال ۱۳۹۶ آن را به چاپ رساند و خیلی سریع تبدیل به یک رمان پرفروش شد.

اولین رمان روزبه معین به نام «قهوهٔ سرد آقای نویسنده» در اردیبهشت ۱۳۹۶ منتشر شد و در جشن امضای اول آن در کمتر از دو ساعت چاپ اول کتاب به اتمام رسید و در جشن امضای دوم، با استقبال خوبی مواجه شد و مشتاقان قهوهٔ سرد آقای نویسنده ۷ ساعت در انتظار خرید کتاب ماندند. همچنین این رمان در بیست روز اول چاپش به‌طور متوسط روزانه هزار جلد فروش داشت.


یک عاشقانه آرام اثر نادر ابراهیمی

یک عاشقانه آرام اثر نادر ابراهیمی

کتاب یک عاشقانه‌ی آرام یکی از شاهکارهای نادر ابراهیمی نویسنده‌ی ایرانی است. نادر ابراهیمی با نوشتن کتاب یک عاشقانه‌ی آرام نشان داد که می‌تواند هم یک شاعر باشد و هم درعین‌حال یک داستان‌نویس، به همین دلیل کتاب یک عاشقانه‌ی آرام او سبک تلفیقی از رمان و شعر دارد.

درباره کتاب یک عاشقانه آرام

کتاب یک عاشقانه آرام، همان‌گونه که از نامش پیداست، روایت عاشقانه‌ی زندگی گیله‌مرد «معلم خسته‌ی ادبیات» با همسرش عسل «بانوی جوان اهل آذربایجان» است که در سه فصل نوشته شده است. نادر ابراهیمی برای روایت این داستان از سبکی استفاده کرده که (احتمالا و همواره) از او سراغ داریم. گیله‌مرد، قصه‌ی زندگی خود را در قالب یک راوی به‌گونه‌ای تعریف می‌کند که به‌ نظر می‌رسد دوگانه‌ است. گاه تصور می‌کنی روبه‌رویت نشسته و آن‌ را تعریف می‌کند و گاه حس می‌کنی در کنارش قدم‌به‌قدم در این زندگی و در زمان حال، راه می‌روی؛ شاید به‌همین دلیل است که بسیاری همچون مادر من می‌گویند با عاشقانه‌های نادر ابراهیمی زندگی کرده‌اند. و این دومی (این تصویرسازی) به‌واسطه‌ی حضور توأمان او (نادر ابراهیمی) در سینما و ادبیات است.

کتاب، سه فصل دارد. گیله‌مرد، در برهه‌ای از زمان قرار گرفته است و مجبور شده به گذشته سرکی بکشد و آن‌ را به‌همراه همسرش همراه با جمله‌بندی‌هایی ظریف و عاشقانه برایمان تعریف کند و حتی در جاهایی نشان‌مان بدهد. از «بیست‌وسه روز اول» شکنجه‌اش در زندان بگوید و نامه‌ای از زندان «تفرجگاه عاشقان؛ زندان قزل‌قلعه –بند سه» را بلندبلند برایمان بخواند. از اینکه دل‌شکسته و سرگردان برای یافتن «عسل اصل» به آذربایجان رفته است بگوید و «برنامه‌ی هفتگی‌ای» را که با همسرش چون «دیدم محتاج برنامه‌ای هستیم» گذاشته است، نشان‌مان بدهد.

وقتی کتابی می‌خریم تا آن را هدیه بدهیم، صفحه‌ی اول آن چیزی می‌نویسم و امضا می‌کنیم تا بدانیم این کتاب به چه دلیل و به چه کسی تقدیم شده است. نادر ابراهیمی هم کتابش را این‌گونه برای مخاطبش امضا کرده است:

«دیگر جوان نیستم، میان‌سال هم نیستم؛ به‌همین‌خاطر است که همیشه می‌اندیشم این آخرین اثری‌ است که به او پیشکش می‌کنم؛ و به فکرم می‌رسد که بنویسم «برای آخرین‌بار، به او» اما حس می‌کنم که در این جمله، نقصی است و اضطرابی. یادم می‌آید اولین کتابم را در نیمه‌راه جوانی، به بهترین دوست روزگار کودکی تا جوانی‌ام تقدیم کردم؛ «به برادرم رحیم قاضی مقدم، که با دوستی‌ام بیش از همه‌کس او را عذاب داده‌ام». حال، در آستانه‌ی پیری، می‌خواهم جمله‌ای شبیه به آن بگویم «به همسرم فرزانه، که با مهر بی‌حدم به او، تنها کسی بوده‌ام که پیوسته عذابش داده‌ام…» و افسوس که نمی‌توان بازگشت و از نو ساخت اما دست‌ِکم، به آنها که در آغاز راهند می‌توان یادگاری کوچکی داد؛ شاید به‌کارشان بیاید. «یک عاشقانه آرام» و اگر خدا بخواهد و زنده بمانم «یک عاشقانه بسیار آرام»، یادگاری‌ است از من و او، به همه‌ی آنها که در آغاز راهند.».

قسمت‌هایی از متن کتاب یک عاشقانه آرام
اگر عشق را از جریان عادی زندگی جدا کنیم، از نان برشته داغ، چای بهاره خوش‌عطر، قوطی کبریت، دستگیره‌های گلدار و ماهی تازه، عشق همان تخیلات باطل گذرا خواهد بود…
یک بار، یک بار، و فقط یک بار می‌توان عاشق شد. عاشق زن، عاشق مرد، عاشق اندیشه، عاشق وطن، عاشق خدا، عاشق عشق… یک بار، فقط یک بار. بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست.
عشق یک قطار مسافربری نیست تا اگر کمی دیر رسیدی، قطار رفته باشد و تو مانده باشی با چمدان‌های سنگین، با تاسف، با قطره‌های اشکی در چشمان حسرت…
عشق، حرکت دو نفر، مشتاقانه، به سوی هم نیست، بلکه حرکت دو نفر در کنار هم است.
درباره نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی متولد سال 1315 در تهران است که در طول 72 سال زندگی خود به کار نویسندگی، روزنامه‌نگاری، فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی و همچنین مترجمی پرداخت.

او در سال 1357 با انتشار کتاب یک عاشقانه‌ی آرام که نامه‌های عاشقانه‌ی او به همسرش بود توانست به‌ جایگاه ویژه‌ای در ادبیات ایران دست یابد.

او در طول دوران فعالیت خود این امر را بازگو کرده بود که از نوشته‌های جلال آل احمد اثر می‌پذیرد اما با شاهکار یک عاشقانه‌ی آرام صاحب یک سبک جدید با نام رمان شعر شد.

ازجمله آثار دیگر نادر ابراهیمی می‌توان به صعود باورنکردنی، مردی در تبعید ابدی، حکایت آن اژدها، صوفیانه و عارفانه و … اشاره کرد.


جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی

جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی

کتاب جای خالی سلوچ، رمانی نوشته ی محمود دولت آبادی است که اولین بار در سال 1979 انتشار یافت. این رمان فوق العاده زیبا و شکوهمند که بدون تردید در زمره ی مهمترین آثار در ادبیات مدرن ایران قرار می گیرد، به تلاش ها و سختی های بی پایان زنی فقیر می پردازد که پس از ناپدید شدن ناگهانی و بدون توضیح همسرش سلوچ، به همراه فرزندانش در روستایی دورافتاده در ایران زندگی می کنند.

این کتاب با نثر شاعرانه و در عین حال بی پرده ی دولت آبادی، فراز و نشیب های زندگی شخصیتی را روایت می کند که مجبور است با تمام توان، با فساد سیاسی، استبداد و فقر موجود در دنیای پیرامون خود دست و پنجه نرم کند. این زن، هم عاشق سلوچ است و هم به خاطر غیبت ناگهانی شوهرش، از او بسیار عصبانی است. کتاب جای خالی سلوچ، با هنر و زیبایی هر چه تمام تر، جامعه ای را به تصویر می کشد که میان گذشته و آینده گیر افتاده است؛ گذشته و آینده ای که توسط بی عدالتی و زورگویی، گروگان گرفته شده اند.

قسمت هایی از کتاب جای خالی سلوچ
زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو، نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه می توانی قلبت را دور بیاندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیاندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
خوش خلقی او را باید از چاپلوسی جدا می کردند. روی گشاده ی مرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد گشت. پس با روی گشاده و دل باز به کار می پیچید. طبعا کار چنین است که می خواهد تو را زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی و مرگان نمی خواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند. مرگان کار را درو می کرد.
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های به گل آلوده یتو که دیواری را سفید می کنند. عشق، خود مرگان است؛ پیدا و ناپیداست، عشق. گاه تو را به شوق می جنباند. و گاه به درد در چاهیت فرو می کشد.
آیا باور کردنی است که زمین و زمان در یک آن بایستد؟ نه! بازتاب پندار، گاه در آدمیزاد این وهم را ایجاد می کند. و این همان دمی است که پیوند تو با دنیا به سر مویی بسته است. تا جدا شدن، دمی باقی است! این است که در اوج گداختن، احساس سکون داری. سکون تمام. اما زمان نایستاده است.
درباره محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادی، زاده ی 10 مرداد 1319، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس برجسته ی ایرانی است.

دولت آبادی در روستای دولت آباد سبزوار متولد شد. او پس از پایان تحصیلات ادلیه در روستا، به سبزوار رفت و به مشاغل گوناگونی روی آورد. دولت آبادی سپس به مشهد رفت و آنجا با سینما و نمایش آشنا شد. او در سال 1338 به تهران نقل مکان کرد و یک سال بعد در تئاتر پارس مشغول کار شد. دولت آبادی از ابتدای دهه چهل خورشیدی در کلاس های نمایشی شرکت کرد و بازیگر نمایش شد. او در همین زمان، به تدریج به نوشتن نیز روی آورد. دولت آبادی در سال 1349 ازدواج کرد.

آثار دولت آبادی به زبان های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، نروژی، سوئدی، چینی، کردی، عربی، هلندی، عبری و آلمانی ترجمه شده اند. داستان اکثر نوشته های دولت آبادی در روستاهای خراسان رخ می دهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر می کشد.


پاییز فصل آخر سال است اثر نسیم مرعشی

پاییز فصل آخر سال است اثر نسیم مرعشی

کتاب پاییز فصل آخر سال است توسط نویسنده ایرانی؛ خانم نسیم مرعشی نوشته شده است. قابل ذکر است که این کتاب موفق به کسب جایزه ادبی جلال آل احمد شده است.

این رمان برش‌هایی از زندگی سه دختر در آستانه‌ی سی سالگی است. سه دختر که زندگی‌شان از در دوران دانشگاه با هم گره خورده و حالا در حالی که راهشان کاملا از هم جداست، کماکان روی زندگی هم تاثیر می‌گذارند.

کتاب «پاییز فصل آخر سال است» دو بخش با عنوان‌های «تابستان» و «پاییز» دارد. هر کدام از این دو بخش شامل سه فصل است که هر فصل از نگاه یکی از شخصیت‌های رمان روایت می‌شود.

در بخش اول هر کدام از سه شخصیت چند ساعت از یک روز خاص را روایت می‌کنند و روایت آن‌ها گاهی به هم برخورد می‌کند.

بخش دوم سه ماه بعد اتفاق می‌افتد و در آن شخصیت‌ها سه روز متفاوت غیر متوالی را روایت می‌کنند به طوری که روایت داستان به شکلی دایره‌ای درمی‌آید.

اين قصه حال‌و‌هوای زنانی را به‌تصویر می‌کشد که به‌دنبال راهی برای خلاصی از غم هستند تا دوباره شادی را در زندگی تجربه کنند؛ دغدغه‌ای که هر روز ذهن بسیاری از زنان را به خود مشغول می‌کند و بسیاری را به مبارزه می‌طلبد. آن‌ها با ترس‌ها، تردیدها و آشفتگی‌هایشان مبارزه می‌کنند تا یک قدم بیشتر به خواسته‌هایشان نزدیک شوند.

نسيم مرعشی به‌خوبی توانسته اين سردرگمی، شک‌و‌تردید و ترس‌های شخصیت‌ها را با فضاسازی مناسب و توصيفات دقيق نشان دهد.

از نقاط قوت کتاب، سبک نوشتاری روان و خوش‌خوان آن است، داستان بسیار ساده و جذاب پیش می‌رورد و هم‌ذات‌پنداری با هر سه راوی آسان است؛ به‌طوری‌که می‌شود هر سه شخصیت را در وجود خودمان پیدا کنیم. گويا نسيم مرعشی قصد داشته از توصيف سه راوی به يک شخصيت واحد برسد.

نسیم مرعشی در «پاییز فصل آخر سال است» با قهرمان‌پروری مقابله کرده است. در این قصه هیچ شخصیتی مطلقا خوب یا بد نیست، همه خودشان هستند؛ انسان‌هایی عادی با ویژگی‌های خوب‌وبد یا رفتارهای درست‌ و‌ نادرست… . این خصوصیت درک شخصیت‌ها را آسان‌تر می‌کند و هر سه روای در قوت داستان به يک اندازه سهيم‌اند..

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

 «دنبال تو می‌دویدم. روی سرامیک‌های سرد و سفید سالن. در آن سکوت ترسناکِ هزار‌ساله. هن‌و‌هنِ نفس‌هایم با هر گام بلندتر در گوشم تکرار می‌شد و گلویم را تلخ می‌کرد. بخش پروازهای خارجی آن‌طرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار. و سالن پروازش هی دورتر می‌شد. رسیدم به گیت. پشتت به من بود، اما شناختمت. کت نیلی‌ات تن‌ات بود و چمدان‌به‌دست، منتظر و آرام ایستاده بودی. روشنی سالن به سفیدی می‌زد. فقط نور می‌دیدم و تو را. لکه‌ای نیلی روی سفیدی مطلق. صدایت زدم. راه افتادی و دور شدی. سُر می‌خوردی روی سرامیک‌های سالن. دویدم. دستم را دراز کردم و دستت را گرفتم. برگشتی. دستت توی دستم ماند و هواپیما پرید».

قسمت هایی از پاییز فصل آخر سال است
فکر این که چرا به این جا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالوده‌مان ترک خورد که بدون این که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی‌توانیم از جای‌مان بلند شویم. نمی‌توانیم خودمان را  بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بوده‌ایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازه‌مان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز می‌تواند برای شکستن‌مان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بی‌خنده و بی‌آرزو تکه‌تکه‌ام می‌کند. مثل لکه‌ی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه.
وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتن‌ات موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را می‌بستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی.
دنبال تو می‌دویدم. روی سرامیک‌های سرد و سفید سالن. در آن سکوت ترسناکِ هزارساله. هن و هنِ نفس‌هایم با هرگام بلندتر در گوشم تکرار می‌شد و گلویم را تلخ می‌کرد. بخش پروازهای خارجی آن طرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار. و سالن پروازش هی دورتر می‌شد. رسیدم به گیت. پشتت به من بود، اما شناختمت. کت نیلی‌ات تن‌ات بود و چمدان به دست، منتظر و آرام ایستاده بودی. روشنی سالن به سفیدی می‌زد. فقط نور می‌دیدم و تو را. لکه‌ای نیلی روی سفیدی مطلق. صدایت زدم. راه افتادی و دور شدی. سُر می‌خوردی روی سرامیک‌های سالن. دویدم. دستم را دراز کردم و دستت را گرفتم. برگشتی. دستت توی دستم ماند و هواپیما پرید…
بالای مژه‌ها خط سیاه می‌کشم. کج می‌شود مثل همیشه. مثل تمامِ خط‌های زندگی‌ام که کشیدم و کج شد و پاک کردم و باز کشیدم و باز کج بود. مثل شب‌های مشق که صد بار با مداد قرمز لای “بابا”های سیاه خط می‌گذاشتم و خراب می‌شد و پاک می‌کردم و باز می‌کشیدم و باز خراب می‌شد و من می‌ماندم و دفتر پاره. به سمیرا التماس می‌کردم که برایم خط بکشد. نمی‌کشید و می‌گفت دیوانه، خوب است همین‌ها؛ و من با چشم‌های خیس، باز پاک می‌کردم و باز می‌نوشتم. دیگر اما زور پاک کردن ندارم. رویش باز خط می‌کشم تا پهن شود و کج‌وکولگی‌اش گم شود در سیاهی مداد.
درباره نسیم مرعشی

نسیم مرعشی در سال 1362 چشم به جهان گشود. وی در رشته مکانیک از دانشگاه علم و صنعت فارغ‌التحصیل شد و پس از فارغ‌التحصیلی در سال 1386 در عرصه روزنامه‌نگاری فعالیت حرفه‌ای خود را با معرفی کتاب آغاز نمود.

نسیم مرعشی در سال 1388 نوشتن اولین داستان خود را آغاز کرده و فعالیت حرفه‌ای خود را در عرصه نویسندگی با نگارش رمان، داستان‌های کوتاه، فیلم‌نامه‌نویسی و مستند نویسی ادامه داد.

وی در طول فعالیت حرفه‌ای خود موفق به کسب چندین جایزه ادبی شده است که از جمله آن می‌توان به کسب جایزه داستان بیهقی برای داستان نخجیر در سال 92، کسب جایزه ادبی جلال آل احمد برای کتاب پاییز فصل آخر سال است و کسب جایزه داستان تهران برای کتاب رود در سال 93 اشاره نمود.


سمفونی مردگان اثر عباس معروفی

سمفونی مردگان اثر عباس معروفی

کتاب سمفونی مردگان اثر تکرار نشدنی عباس معروفی است. این رمان ستوده شده در سال 2001 برنده‌ی جایزه‌ی سال بنیاد ادبی فلسفی «سور کامپ» شده است.

مان سمفونی مردگان (Symphony of the Dead)، اثری فوق‌العاده زیبا، تراژیک و غم‌انگیز است، که هر چقدر آن را بخوانید جذابتر می‌شود. عباس معروفی (Abbas Maroufi) نویسنده و روزنامه نگار برجسته‌ی معاصر ایرانی با تلاش چهار ساله و هفت ماهه‌ی خود برای خلق این اثر توانسته جوایز مهم و مطرح ادبی را در داخل و خارج از کشور به ارمغان بیاورد.

این رمان حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می‌کشند و در جنون ادامه می‌یابند.

نوع روایت معروفی در سمفونی مردگان منحصر به فرد است. راوی داستان چندین بار عوض می‌شود و هر بار داستان از دید یک شخص متفاوت بیان می‌شود. شخصیت اصلی داستان سمفونی مردگان آیدین است. یک پسر روشنفکر، شاعر، بسیار فعال و رادیکال که در یک خانواده به شدت سنتی و پدرسالار زندگی می‌کند.

آیدین با پدر سنتی خود در تقابل قرار می‌گیرد. روشنفکری که می‌خواهد از بند قضا و قدر رها شود و خود مهار زندگی را به دست بگیرد. انسانی که نمی‌خواهد شغل بده و بستان تاجری پدر را پیشه کند و می‌خواهد در تهران درس بخواند تا شاعری آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب شود. اما پدر از ترس این تغییرات مانع پسر می‌شود و پسر کوچک اورهان هم که به مانند پدر فکر می‌کند مانع از این تغییرات می‌شود. هرچند پدر دید تنگ‌نظرانه اما مهربان دارد اما برادر آیدین، اورهان گرفتار فرصت‌طلبی شده است و می‌خواهد همه اموال را به تصاحب خود درآورد..

جملاتی زیبا از متن کتاب سمفونی مردگان
بعد از مرگ آیدا زندگی ما مثل بهمن بزرگی از برف در سراشیبی دره‌ی مرگ فرو می‌غلتید، و هیچ‌کس نمی‌توانست یا نمی‌خواست جلوش را بگیرد.
یانوشکا گفت: عشق یک چیز عتیقه است که با عتیقه فروشی فرق دارد. عشق یک جواهر یا عتیقه گران قیمت است که آدم را با آن معنا می‌کند. اما عتیقه فروشی پر از وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده.
عشق را باید با تمام گستردگی اش پذیرفت، تنها در جسم نمی توان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدن ها انگار به ریه می رود، و آدم مدام احساس می کند که دارد بزرگ می شود.
من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود.
درباره عباس معروفی

عباس معروفی در سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود. وی فارغ‌التحصیل در رشته هنرهای دراماتیک از دانشگاه هنر‌های زیبای تهران است. او حدود یازده سال معلم ادبیات دبیرستان در تهران بود. نخستین مجموعه داستان او با نام «رو به روی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ منتشر شد. قبل از آن هم داستان‌هایی از او در برخی مجلات به چاپ می‌رسید اما با انتشار «سمفونی مردگان» بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.

در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی «گردون» را بنا نهاد و به طور رسمی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. معروفی در پی توقیف نشریه «گردون»، ناگزیر به ترک وطن شد. او به آلمان رفت و مدتی از بورس خانه هاینریش بل بهره گرفت. اما پس از آن برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف زد. مدتی به عنوان مدیر یک هتل کار کرد و پس از آن «خانه هنر و ادبیات هدایت» را که کتاب‌فروشی بزرگی است، در خیابان کانت برلین، تاسیس کرد و به کار کتاب‌فروشی مشغول شد. و کلاس‌های داستان نویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد. تازه‌ترین اثر چاپ شده معروفی «فریدون سه پسر داشت» نام دارد و اکنون مشغول نوشتن رمانی است با نام «تماما مخصوص».

از جمله دیگر آثار این نویسنده پرکار می‌توان به پیکر فرهاد، سال بلوا، نام تمام مردگان یحیاست، ذوب‌شده، آخرین نسل برتر، شاهزاده برهنه، عطر یاس، روبروی آفتاب، تا کجا با منی، و خدا گاو را آفرید، آن شصت نفر – آن شصت هزار، آونگ خاطره‌های ما، نامه‌های عاشقانه و منظومه عین القضات و عشق، چهل ساله‌تر از پیامبر و… اشاره نمود.


چشمهایش اثر بزرگ علوی

چشمهایش اثر بزرگ علوی

رمان چشم‌هایش اثر بزرگ علوی یکی از جریان سازترین و تاثیر گذارترین رمان های ایرانی است که نه تنها بر ادبیات بلکه برجامعه ایرانی و حتی تحولات اجتماعی دهه پنجاه موثر بوده است.

رمان چشم‌هایش در سال ۱۳۳۱ باعث شد که علوی را به یکباره در بین نویسندگان معاصر نامدار و زبانزد شود. از همان سطر آغازین رمان نویسنده سعی دارد ما را با فضای سیاسی زمان خود آشنا سازد و به خواننده بفهماند که با رمانی با زمینه های سیاسی طرف است ولی به نظر نمیرسد کاملا سیاسی باشد نکته دیگر نحوه روایت کتاب است.

داستان کتاب

کتاب چشمهایش، روایت عشق ناکام زنی به‌نام فرنگیس، به استاد ماکان است. ماکان، استاد نقاشیِ زبردست و مشهور شهر است. او که به‌خاطر فعالیت‌های سیاسی خود در تبعید به‌سر می‌بَرد، به‌طرزی مشکوک از دنیا می‌رود. حکومت برای سرپوش‌نهادن بر این مرگ مشکوک و بی‌گناه جلوه‌دادن خود، تصمیم به برگزاری نمایشگاهی از آثار او می‌گیرد. اما هجوم بی‌سابقه‌ی مردم برای تماشای آثار او، حکومت را ناگزیر از تعطیلی نمایشگاه ‌می‌کند.

داستان از زبان ناظم مدرسه‌ی استاد ماکان روایت می‌شود که شیفته‌ی تابلوی «چشمهایش» استاد شده‌ بود. او که به‌طرز غریبی حس می‌کرد رازی پشت چشم‌های نقاشی‌شده در تابلو وجود دارد، برای رمزگشایی از اعجازِ نهان در نقاشی، تصمیم می‌گیرد زنی را که سوژه‌ی تصویر شده بود، پیدا کند. داستان از همین تلاش برای گره‌گشایی آغاز می‌شود.

آغاز داستان، بسیار هنرمندانه طراحی شده‌ است. توصیف فضای مخوف سیاسی تهران در آن سال‌های متشنج، از همان آغاز به شما می‌فهماند که با کتابی سیاسی روبه‌رو هستید. گواه سیاسی‌بودن کتاب هم آن است که تا سال پنجاه‌وهفت، به‌طور رسمی اجازه‌ی چاپ نیافت.

بزرگ علوی در توصیفات عاشقانه و بیان احساسات زنانه‌ی فرنگیس، آن‌قدر استادانه عمل کرده‌ است که سخت باور می‌کنید نویسنده‌ی این نوشته‌ها یک مرد باشد. او را به‌‌راستی می‌توان یکی از پیشروان داستان‌نویسی مدرن ایران دانست.

قسمت هایی از کتاب چشمهایش
تهران خفقان گرفته بود. هیچ‌کس نفسش درنمی‌آمد. همه از هم می‌ترسیدند. خانواده‌ها از کسان‌شان می‌ترسیدند. بچه‌ها از معلمان‌شان؛ معلمان از فراش‌ها و فراش‌ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می‌ترسیدند. از سایه‌شان باک داشتند. همه‌جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام، مأمورانِ آگاهی را دنبال خودشان می‌دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی، همه به دورو‌برشان می‌نگریستند مبادا دیوانه یا از‌جان‌گذشته‌ای برخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند.
برای بالا رفتن از نردبان بلند هنر، سر نترس و پشتکار لازم بود که من در خود سراغ نداشتم. نمیتوانستم ساعت ها، ماه ها، سال ها بنشینم و سر چیزی که مایل بودم با رنگ و خط به صورت انسان فهم درآورم، کار کنم. این حوصله به من داده نشده بود. من همیشه راه سهلتر را انتخاب میکردم. دیگران با ثبات بودند و من این را میفهمیدم. به خودم صدمه میرساندم، کار هم میکردم، اما بلاخره نا تمام میماند. تفریح و سرگرمی بر من غلبه داشت و مرا به عالم دمدمی می انداخت.
وقتی سینما تاریک شد، از من پرسید: «اسم شما چیست؟» گفتم: «فرنگیس». همین‌که صدای مرا شنید، با چشم‌های درشتش که در تاریکی مانند چشم‌های گربه‌ای سیاه می‌درخشید، به من نگاه کرد و من مانند دختری بیچاره‌ که در دست مردی مقتدر اسیر شده، برگشتم و به او نگاهی که پر از عجز و لابه، پر از التماس و التجا بود انداختم. گفت: «مثل اینکه شما را جایی دیده‌ام.» گفتم: «من شما را هیچ‌جا ندیده‌ام.» گفت: «صدایتان به‌گوشم آشنا می‌آید.» گفتم: «خیال می‌کنید.» چرا دروغ گفتم؟ برای اینکه می‌خواستم پیوندی که زندگی مرا در گذشته به حیات و هستی او بسته بود، قطع شود. نمی‌خواستم بفهمد من همان دختر سرسریِ دمدمیِ پرروی کارگاه نقاشی در خیابان لاله‌زار هستم. می‌خواستم برای شخصیت من ارزش قائل شود.
درباره‌ گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان می‌افتید و سیل غران زندگی شما را از صخره‌ای در دهان امواج مخوف پرتاب می‌کند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمه‌ای به خود راه ندادید، بله، آن وقت در دوران آرامش، لذت هستی را می‌چشید.
درباره بزرگ علوی

بزرگ علوی در بهمن ماه ۱۲۸۲ (دوم فوریه ۱۹۰۴) در تهران متولد شد. پدر او حاج سید ابوالحسن و پدر بزرگش حاج سید محمد صراف نمایندهٔ نخستین دوره مجلس بود. مادر وی نوهٔ آیت‌الله طباطبایی بود.او در هجده سالگی به آلمان رفت و تحصیلات دانشگاهی اش را آنجا به پایان برد. پس از بازگشت به گروه مارکسیستی دکتر تقی آرانی پیوست.

بزرگ علوی،در سال ۱۳۲۳ خورشیدی سردبیر مجله ی ادبی پیام نو شد و در کنار صادق هدایت و مجتبی مینوی، به انجام فعالیت های ادبی پرداخت. در آن دوران به این گروه گروه اربعه لقب دادند. پس از مدّتی، به دلایل سیاسی و طرفداری از طبقات زحمتکش جامعه، به زندان افتاد و کتاب هایش هم از همان زمان تا سال ۱۳۵۷ خورشیدی، اجازه ی  چاپ پیدا نکرند.

بزرگ علوی با خلق داستان هایی چون  چشم هایش، گیله مرد، چمدان، پنجاه و سه نفر، ورق پاره های زندان،میرزا، نامه ها، سالاری ها و … بیش از نیم قرن  از چهره های مطرح ادبیات میهن عزیزمان ایران و از نویسندگان پیشگام و زبردست مکتب جدید رمان نویسی مدرنیته این مرز و بوم بود. بزرگ علوی برخی از آثار ارزشمند ادبیات فارسی را هم به زبان آلمانی ترجمه کرد که از جمله ترجمه ی شعرهای ” حکیم عمر خیام نیشابوری ” و نیز ترجمه ی ” هفت پیکر ” و اثر برجسته ی ” حکیم نظامی گنجوی ” را می توان نام برد . از دیگر تلاش های پر ارزش او طی سال های مهاجرت، تدوین فرهنگ لغات فارسی به آلمانی است. روزهای پایان عمر بزرگ علوی به علت سکته ی قلبی در بیمارستان فریدریش هاین برلین بستری شد و سرانجام در روز یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۷۵ دار فانی را وداع گفت.


سووشون اثر سیمین دانشور

سووشون اثر سیمین دانشور

سَووشون نخستین رمانِ سیمین دانشور نویسندهٔ ایرانی است که سال ۱۳۴۸ (1969) منتشر شد.

این رمان جاودان به زندگی خانواده ای ایرانی در زمان اشغال کشور توسط نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم می پردازد. داستان در شیراز می گذرد؛ شهری که یادآور تصاویری از تخت جمشید، شاعران بزرگ، صوفی ها و کوچ نشینانی است که در گستره ای از هیاهوها و فراز و نشیب های تاریخی زندگی کرده اند. زری، همسر و مادری جوان است که علاوه بر مواجهه با آرزوی داشتن یک زندگی خانوادگی سنتی و نیاز برای یافتن هویت فردی، تلاش می کند تا به طریقی با همسر کمال گرا و سخت گیر خود کنار آید. دانشور در این کتاب با نثر جذاب و دلپذیر خود، تم ها و استعاره های فرهنگی را به کار می گیرد. رمان سووشون، اثری منحصر به فرد است که چارچوب ها و محدودیت های زمانه ی خود را می شکند و نام خود را به عنوان یکی از ضروری ترین آثار برای درک تاریخ معاصر ایران مطرح می کند.

درباره کتاب سووشون

شاید اولین چیزی که ذهن مخاطب را درگیر کند، اسم این کتاب یعنی سووشون باشد. سووشون برگرفته از یک مراسم ایرانی در سوگ و عزای سیاوش، از قهرمانان ایران باستان است که مظلومانه کشته می‌شود و در خفا برایش عزاداری می‌کنند. انتخاب هوشمندانهٔ عنوان سووشون برای این کتاب، به‌دلیل شباهت یکی از شخصیت‌های کتاب به سیاوش و نحوهٔ مرگ و خاکسپاری اوست.

زمان رویدادهای این رمان زیبا به دههٔ بیست که همزمان با جنگ جهانی دوم و تسلط انگلیسی‌ها بر سرزمین‌مان است، برمی‌گردد.

شخصیت‌های داستان یک زوج شیرازی به نام‌های یوسف و زهرا (زری) هستند. یوسف از زمین‌داران و مالکان شیراز است. او از روشنفکران زمانه و از وطن‌پرستانی است که دغدغهٔ معیشت مردم و غم بی‌سامانی کشورش را دارد. زری به‌عنوان یک نمونهٔ بارز و تمام‌عیار زن و مادر ایرانی معرفی می‌شود که خانواده‌اش اولین و مهم‌ترین دارایی اوست. زندگی عاشقانهٔ یوسف و زهرا، از دیگر ابعاد زیبای این رمان ایرانی است که به محبوبیت این دو شخصیت افزوده است.

کتاب در ابتدا و به‌آرامی اعضای خانواده، دوستان و محیطی را که یوسف و زهرا در آن زندگی می‌کنند، معرفی و رفته‌رفته خواننده را بیشتر با اوضاع آشفته‌ٔ دهه‌ٔ بیست آشنا می‌کند. نوشته‌ها از دخالت بیش‌ازحد انگلیسی‌ها در امور کشور و نارضایتی مردم، به‌ویژه عشایرها حکایت دارد. در بخش‌هایی از داستان نویسنده به‌خوبی توانسته فساد و مشکلات و معضلات آن روزهای جامعه را به تصویر بکشد و این باعث می‌شود که مخاطب، خود را به شخصیت‌ها و رویدادهای کتاب نزدیک ببیند.

شخصیت‌پردازی مناسب و لهجهٔ شیرین شیرازی شخصیت‌ها، از نقاط قوت و ویژگی‌های مثبت و جالب این کتاب است.

پرورش طرح کلی کتاب در ذهن نویسنده

سیمین دانشور، در هنگام جنگ جهانی دوم در دانشگاه تهران دانشجو بود. او که در سال ۱۳۲۰ به عنوان «معاون ادارهٔ تبلیغات خارجی» با رادیو ایران همکاری داشت، به واسطهٔ شغلش با خبرنگاران جنگی که به ایران آمده‌بودند، آشنا شد و در جریان اخبار جنگ قرار گرفت. او در سال ۱۳۲۱ به زادگاه خود شیراز سفر کرد؛ در شرایطی که این شهر در اشغال نظامیان انگلیسی بود و در سراسر شهر سربازان هندی، ایرلندی و اسکاتلندی به‌چشم می‌خوردند. پدر سیمین دانشور از پزشکان مشهور شیراز بود و سیمین به همراه او در مهمانی‌های سطح بالای شهر شرکت می‌کرد. در این مهمانی‌ها، سیمین از فرصت برای گفتگو با افسران نظامی انگلیسی استفاده می‌کرد. علاوه بر این، به واسطه شغل پدر، به محل اتراق ایل قشقایی نیز زیاد رفت و آمد می‌کردند. او تعزیه سووشون را نیز که عشایر در موقع ییلاق–قشلاق اجرا می‌کردند، در همان ایام از نزدیک مشاهده کرد. طرح اولیه سووشون و بسیاری از شخصیت‌های آن در همان دوران در ذهن نویسنده شکل گرفت؛ هرچند تا مدت‌ها فرصتی برای نگارش آن پیدا نکرد و این طرح به گفتهٔ خودِ نویسنده تا مدت‌ها بر ذهن او سنگینی می‌کرده‌است. او دست کم تا سال ۱۳۳۱ که به برای تحصیل در دانشگاه هاروارد به آمریکا رفت، نگارش کتاب را شروع نکرده‌ بود.

سیمین در سال ۱۳۲۹ با جلال آل‌احمد، نویسنده و روشنفکر ایرانی ازدواج کرد و چنان‌که هوشنگ گلشیری می‌گوید، تأثیر فکری جلال و آثار او نیز در این نگارش این کتاب مشهود است.

قسمت هایی از کتاب سووشون
گریه نکن خواهرم. در خانه ات درختی خواهد رویید و درخت هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید: در راه که می آمدی سحر را ندیدی!
آن دوره که مردم به شرابا طهورا دسترسی پیدا می کردند و می خوردند و حافظ می شدند، گذشت. حالا باید شرابا باروت قورت بدهند. آن وقت ها که مردم لب جوی آب می نشستند و گذر عمر را می دیدند و دلی دلی می کردند و از تمام نعمت های دنیا، یک گلعذار بسشان بود، گذشت. راستی، اسم نعره هایی که آدم از ته دل بر می آورد چه بود؟ کلمه ای بود که به این جور فریاد می خورد… باید لغتی باشد که معنای سوراخ کردن بدهد. یعنی آدم اگر نتواند در برابر سیل و صاعقه و سیلی زندگی آن جور فریاد را بزند، دلش سوراخ می شود.
مک ماهون رو به زری ادامه داد: خوب که فکرش را می کنم می بینم همه ی ما در تمام عمرمان بچه هایی هستیم که به اسباب بازی هایمان دل خوش کرده ایم. وای به روزی که دلخوشی هایمان را از ما می گیرند، یا نمی گذارند به دلخوشی هایمان برسیم. بچه هایمان، مادرهایمان، فلسفه هایمان… مذهبمان…
درباره سیمین دانشور

سیمین دانشور متولد اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۰۰ در شیراز و همسر جلال آل احمد از نویسندگان برجستهٔ کشورمان است. او اولین زن ایرانی است که به‌صورت حرفه‌ای به زبان فارسی داستان نوشت. دانشور در سال ۱۳۳۱ با استفاده از بورس تحصیلی در دانشگاه استنفورد به‌مدت دو سال در رشتهٔ زیباشناسی مشغول به تحصیل شد. کتاب سووشون معروف‌ترین اثر اوست که به ۱۷ زبان دنیا ترجمه شده است.


بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم اثر نادر ابراهیمی

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم اثر نادر ابراهیمی

کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم یکی از آثار نویسنده برجسته کشورمان نادر ابراهیمی می‌باشد. این کتاب عاشقانه سرشار از جملات لطیف و شاعرانه است که می‌تواند مخاطب را به عالم رویا بکشاند. نسخه چاپی آن اولین بار در سال 45 روانه بازار شد.

خلاصه‌ای از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

این کتاب عاشقانه و شاعرانه ماجرای دلدادگی پسر کشاورز به معشوقه‌اش هلیا است. آن دو از کودکی باهم بزرگ می‌شوند و هم‌دیگر را بسیار دوست می‌دارند اما هلیا خان‌زاده است و خانواده‌اش با ازدواج او با پسرک رعیت رضایت نمی‌دهند. آن دو به چم خاله فرار می‌کنند تا دور از خانواده‌هایشان زندگی را در کنار هم آغاز کنند اما پس از مدتی هلیا پسر را رها کرده و به شهرشان بازمی‌گردد. پسر سال‌ها در چم خاله می‌ماند و دست به نوشتن نامه‌هایی سوزناک برای هلیا می‌زند. ماگویه‌ها و واگویه‌هایی از پسرک که در قالب دیالوگ‌های خیالی او با هلیا می‌باشد و رویاپردازی‌های او بسیار جذاب و خواندنی از آب درآمده است.

توصیفات عاشقانه مردی که معشوقش او را به حال خود واگذاشته است تنها مسئله‌ای نیست که در این کتاب به آن پرداخته شده بلکه مسائل اجتماعی – سیاسی و فرهنگ‌ها و عادات مردم کوچه و بازار، مردمی که دچار تضاد و دورنگی شده‌اند نیز بخش مهمی از این داستان را تشکیل می‌دهد.

نادر ابراهیمی در تمام آثارش عشقش به وطن را ابراز می‌کند در این داستان نیز هنگامی که پس از سال‌ها دوری به شهرش باز می‌گردد معترف است که عشق به خاک و وطن از برترین و پاک‌ترین عشق‌ها است.

نام هلیا در این کتاب ساخته و پرداخته ذهن ابراهیمی می‌باشد و معنی خاصی ندارد و نام دختر خود او هم هلیا است. پس از انتشار و استقبال مخاطبین از این کتاب این نام دخترانه در میان مردم رایج شد. ابراهیمی نام هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی به دست آورده است. هلیا تنها اسمی است که در این کتاب به‌کاربرده شده و مابقی اشخاص در این داستان نامی ندارند.

این کتاب شامل سه فصل با عناوین: باران رویای پاییز، پنج نامه از ساحل چم خاله به ستاره آباد، پایان باران رویا می‌باشد.

قسمتی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم
در هر ضربتی انتظار یک سپاس‌گزاری نهفته است. سپاس‌گزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمی خم کرد؛ اما نه برای سگ‌ها. سگ‌ها خوب‌تر از آدم‌ها نوارِ حماقتشان را دریده‌اند. هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست.
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاه‌خودهای خود چون آسمان احساس می‌کرده‌اند. هر مغلوبی تنها به امکان می‌اندیشد و آن را نفرین می‌کند. هر فاتحی در در‌ونِ خویش ستایشگر بی‌ریای امکان است. امکان می‌آفریند و خراب می‌کند. امکاناتِ ناشناس، در طول جاده‌ها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنام‌ترین گُل‌های وحشی خانه می‌سازند. دروازه‌های هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست می‌دارم که به التماس نیالوده باشد.
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیک‌ترین دوستْ زنده نگه می‌دارد و فراموشی را با دردناک‌ترینِ نفرت‌ها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش می‌کند، کتاب‌هایی را خوانده است فراموش می‌کند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را… آن را هم فراموش می‌کند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد – سگ‌ها پارس می‌کردند – آن غروب‌های نارنجی را که خورشیدِ آن غروب‌ها بر نگاهِ من می‌نشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشه‌های قصر سایه می‌انداخت؟
آنچه هنوز تلخ‌ترین پوزخندِ مرا برمی‌انگیزد «چیزی‌شدن» از دیدگاه آنهاست – آنها که می‌خواهند ما را در قالب‌های فلزی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله می‌کنند. آنها با صفر مُطلقشان به جنگ با عمیق‌ترین و جاذب‌ترین رؤیاها می‌آیند – و ما خُردکنندگان جعبه‌های کوچک کفش هستیم.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

… بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار می‌دهد. دیگر نگاه هیچ‌کس بُخارِ پنجره‌ات را پاک نخواهدکرد. دیگر هیچ‌کس از خیابانِ خالیِ کنارِ خانه‌ی تو نخواهدگذشت. چشمانِ تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ‌ها رؤیای عابری را که از آن‌سوی باغ‌های نارنج می‌گذرد پاره‌می‌کنند. شب از من خالی‌ست هلیا. گل‌های سرخِ میخک، مهمانِ رومیزی طلایی‌رنگِ اتاق تو هستند؛ اما گل‌های اطلسی، شیپورهای کوچک کودکان. عابر در جست‌وجوی پاره‌های یک رؤیا ذهن فرسوده‌اش را می‌کاود. قماربازها تا صبح بیدار خواهندنشست و دود، دیدگانت را آزار خواهدداد. آنها که تا سپیدِ صبح بیدار می‌نشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذرْ پاره‌های تصوّرش را نمی‌یابد و به خود می‌گوید که به همه‌ چیز می‌شود اندیشید، و سگ‌ها را نفرین می‌کند. نفرینْ پیام‌آور درماندگی‌ست و دشنامْ برای او برادری‌ست حقیر…

هلیا بِدان که من به‌سوی تو بازنخواهم‌گشت. تو بیدار می‌نشینی تا انتظارْ پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیم‌شدگی را با نفرین بیامیزد، زیرا که نفرینْ بی‌ریاترین پیام‌آور درماندگی‌ست.

شب‌های اندوهبارِ تو از من و تصویر پروانه‌ها خالی‌ست.

ملخ‌های سبزرنگ به تصرّفِ بوته‌های پنبه آمده‌بودند. صدای آب‌های به‌زهرآلوده‌یی را می‌شنوم که در هوا گَرد می‌شوند و به روی بوته‌ها می‌نشینند. ملخ‌های سبزرنگ، کنار پنبه‌ها، بر خاک انباشته‌شده‌اند. بلوچ‌ها می‌خندند.

دیر است برای بازگشتن، برای خواندنِ تصنیف‌های کوچه‌ و‌ بازار

برای بوییدنِ کودکانه‌ی گل‌ها…

هلیا، برای خندیدن، زمانی‌ست بی‌حصار و گریزا.

آیا هنوز می‌انگاری که من از پای پنجره‌ات خواهم‌گذشت؟ یا کنار پلّه‌ها خواهم‌نشست؟ من جیب‌های کهنه‌ام را از بادام‌زمینی پُرمی‌کنم و فریادمی‌زنم: هلیا بیا برویم توی باغِ قصر بگردیم.

پنجره باز می‌شود. تو می‌خندی.

ــ هنوز عصرانه نخورده‌ام، کمی صبرکن.

درباره نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی نویسنده بسیار فعال ایرانی در سال 1315 در تهران متولد شد. او که تحصیلاتش در زمینه زبان و ادبیات انگلیسی بود، نه تنها در نویسندگی کتاب و مقاله بلکه در روزنامه‌نگاری، فیلم سازی، شعر، ترجمه، کوهنوردی، تأسیس انتشارات و … فعالیت‌های زیاد و ارزشمندی داشت. او اصالتا جزو خانواده‌های سرشناس کرمانی بود. سال‌هایی را به دلیل فعالیت‌های سیاسی در زندان به سر برد. ابراهیمی جوایز زیادی را برای آثارش دریافت نمود از جمله: جایزه براتیسلاوا، جایزه تعلیم و تربیت یونسکو، جایزه نویسنده برگزیده ادبیات داستانی 20 سال بعد از انقلاب، جایزه کتاب برگزیده سال ایران و… همچنین انتشارات همگام با کودک و نوجوان او عناوین ناشر برگزیده آسیا و ناشر برگزیده جهان را دریافت کرد. از آثار بی‌شمار او می‌توان به آرش در قلمرو تردید، بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم، افسانه باران، براعت استهلال، یک عاشقانه آرام، چهل نامه کوتاه به همسرم، صوفیانه‌ها و عارفانه‌ها و همچنین کتاب آتش بدون دود او که سی سال بر روی آن کار کرد و سریالی را بر اساس آن ساخت اشاره داشت.

آرش عظیمی

تمام تمرکزم بر این است که کسب و کارها به نتایج عالی در زمینه های توسعه سازمانی و بهبود عملکرد سازمانی دست یابند و خود را از هزینه ها و صرف زمانهای بسیار رهایی سازند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
error: Content is protected !!